۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

بالماسکه


من اینم!
با کمی بالا و پایین!
لای همین خطوط ساده!
پنهان و آشکار!
همین دیالوگ!
جلوی من هم که بشینی همین ها رو که اینجا گفتم می گم!
چند وقتیه یه قضیه رفته رو مخم!
اینکه باید فاز گرفت و فیلم بازی کرد!
مثلا" اینجا فاز سرسخت بودن!
فاز ایرانی بودن و پان ایرانیسم!
فاز هنری!
فاز متال(چشمک به مازی)
فاز ادب!
فاز نویسندگی و روشنفکری!
فاز علم!
فاز......
خلاصه یکی از این فازها رو بگیرم!
فازی که به زندگیم جهت بده!
بذار برات توضیح بدم!
توی یه کافه نشستی به نام سیسیل! یه پسره می یاد تو!
پشت سر تو می شینه!
و راجع به موضوعی حرف میزنه!
و با لحن نسبتا" قشنگ حرف زدن خودش و با توجه به خلوتی کافه صاب کافه (مونث)هم می یاد پیشش می شینه و حرف می زنن!
تو یکی دو جمله اش رو می شنوی! "بردمش در خونه اش انداختمش. مگه ول می کرد.نا سلامتی من برگشتم یه مدت استراحت کنما"
به دیوار کافه نگاه می کنی
یه مجموعه نسبتا" کاملی از ارغنون! یه سری کتابهای انگلیسی و چند تا رمان و داستان کوتاه و .... می بینی!
بذار بگم چی فکر می کنی!(خودم رو می گم)
پسره برای تعطیلات بین ترم از آلمان یا سوئد اومده و یه دختره هم تو کفشه و دو روز تمام این دختره شیره این رو تو رختخواب کشیده و الان صاحب کافه که یه دختر سوپر روشن فکره که به چشم خواهری خوب چیزی هم هست و ارغنون می خونه تو کفشه و ....
می دونی واقعیت کجاست؟
پسره یه آدم الدنگ چلقوزه که 29 سالشه و دانشگاه آزاد چالوس ترم سوم مدیریته! یه بار ازدواج کرده و طلاق گرفته و معتاد تیره(شیشه)!دختری که ازش حرف می زنه یه کسه که تو تهران به من فقط نداده!و این می خواد باهاش ازدواج کنه، صاحب کافه هم هنرمندیه واسه خودش، مجسمه سازی می کنه، ولی تا حالا بیشتر سه پاراگراف از هیچکدوم از 24 جلدی که توی طبقه ی خیلی شیک اونجاست نخونده و انگلیسی هم (oh! yeah و fuck me) رو بیشتر بلد نیست و یه سری شر و ور ها که از دو سه تا دوست پسرهاش در طی این سالها یاد گرفته!
این چیزهایی که گفتم فقط یه مثال بود تا اون دیلدوی به قول میلان کوندرا کیچ و نقاب چهره ی زندگی رو که دارم این چن وقته باش خودآزاری می کنم رو به شما هم فرو کنم!
درد داره!
تو یه پسری رو می بینی که قدر پشم تو توی زندگیش فکر نکرده قدر تعداد تخمهات کتاب نخونده و آخرین تئاتری که دیده کدو قلقله زنه که از طرف مهد کودک بردنشون و ... بیا ببین چه جور ویراژ میده و چه افه هایی می یاد و چه راحت خرد می کنه و میشکنه و می تازه و اطرافیان هم اون رو جدی می گیرن! مجبورن! این رسم بالماسکه است!
حتما" ازینا زیاد دیدین! شما بیشتر از من!
من هیچکدوم اینا نیستم!
هیچکدوم این فاز ها و افه ها!
و امروز ازین ناراحتم!
چه ژستی باهاس گرفت!؟
آدما در نظرم مثل کفتارن
بگی "من نمی فهمم" یا "من نمی دونم" کارت تمامه و اینا با چشمای براقشون منتظر لحضه ی از پا افتادن تو هستن!
نه نمی خوام فاز ترس رو القا کنم!
می خوام بگم اون ژست گاهی خیلی مهمه! چون همه اون ماسک رو دارن! و اینجوری، بدون اون، تو انگار برهنه ای!
تصور کن در یه قرار با یه دختری که داره از هیولای پدر بی عرضه فرار می کنه ، تو جلوش خودت رو دست و پا چلفتی نشون می دی! و فکر می کنی اون با مزه و صداقت و رنگ چشات حال می کنه! ولی من اینجا بت می گم هر حرکت ما! هر فعل ما در رابطه با هر فردی! از رییس شرکت تا کارگر زیر دست! تا زید! تا حتی فامیل و مامان و بابا! می تونه یه آتو باشه! آتویی که تو هیچ وقت ازش خلاص نمی شی!
آیا تو شب امتحان کنکورت گریه کردی؟ پس مامانت می دونه تو یه آدم استرسی لهی!
واین ها تو رو از همه جدا و تنها می کنه! در حالی که اون صداقت تو رو با خیلی ها قاطی می کرد!
مثل یه سری بچه دبیرستانی که ردیف آخر نشستن و یکی می گه آقا من دیشب جق زدم وبعد دو دقیقه در می یاد که همه اون ردیف دیشب زدن بعضی ها دو بار و اینکه مرد بی جق خداست!
اکثر دوستان ما اینطورند!
اما اون دوران گذشته!
خیلی ساده!
دوران دبیرستان و کارشناسی تموم شده!
و تو دیگه به هیچ وجه نه تین ایجری نه نزدیک اون! همین حالاشم خیلی عقبی!
تو باید ژست رو پیدا کنی!
ژستی که نباید بشکنه یا به مسخره گرفته بشه مگه وقتی که مرده باشی! اون ژست هر ضربه ای بخوره جاش روی روحت می مونه!
نمی دونم باید چه ژستی بگیرم!چه نقابی بزنم!چه لباسی بپوشم! توی این مراسم بالماسکه دارم تنها میشم! دارم عصبی میشم! دارم داغون میشم! چه نقابی به من می یاد؟
نقاب بی نقابی؟!؟

۱۴ نظر:

یهدا گفت...

جنگلی جان من لینکت کردم!!
گرچه که همه رو مسخره می کنی، ولی خیلی خیلی خوب می نویسی!
و این اندیشست که ارزش داره!

چقدر من با این مطلبت موافقم
یارو رو می بینی کف می کنی، اصلا می خوای همونجا غش کنی، بس که با کلاسه و با کمالات
بعد که یه خورده می گذره، بعضیاشون تا دهن باز می کنن آه از نهادت درمیاد، بعضیاشون یه کم دزشون بالاتره، تو جلسه دوم لو می رن، بعضیا هم که وقتی ته و توی کارشون در میاد می فهمی ...
ظاهرسازی مد شده عزیز، امیدوارم هرچه سریعتر ماسک مورد نظرت و پیدا کنی!

راستی این قسمت نظراتت و لطفا به شکل پیوست کن، این مدل پنجره گشودنی خیلی سخته، بگیر نگیر داره و اکثرا باز نمی شه

مازیار گفت...

این قضیه چشمک و اینا چیه ؟ سر و گوشت می جنبه ها ...
ولی به قول یارو ... ای جنگلی گریه نکن ، ما هممون مثل همیم ... صبا نقاب به صورت می زنیم و شبا نقاب رو بر می داریم و یه جای دیگه مون می زنیم ...!
ولی تقصیر خودته ... اصلن فلسفه ی کافه نشینی همین افه های چسی اومدنه ... اونم چسی ناشتایی ...
یه چن وقتی با قهوه خونه حال کن ... همه بر و بچ خاکی و ذلال ... جون داداش !
ولی جدن راس میگی ... وضع تخمی ایه ... کافیه تو یه جمع بگی من نفهمیدم یا اینطوری فکر نمی کنم یا فلان فیلمو ندیدم ... دیگه قضیه همون برق چشمه و آتو گرفتن ...
راستی این جق که گفتی ... چیه ؟! ( آیکونه من خدام !)
--
فکر کنم نقاب مسخره کردن بهت میاد !!
یا شاید نقاب با کسی نپریدن و بقیه را تخم خود حساب نکردن .

MAT گفت...

پس پیدا کن پرتغال فروش را !

ساقی گفت...

جنگلی جان
جناب ابراهیمی از شما نیز نگذشتند و افاضاتی در موردت بیان فرمودند!!! دوست داشتی بیا بخون و بخند! چون واقعاً دیوانه ست این یارو! از من به تو نصیحت که جوابشو نده...ارزششو نداره...بی خیالش بشو...
و اما در مورد متنت...
خیلی به دلم نشست...خیلی...شدیداً با اون بدبختی که هرکسی از راه میرسه میتونه ازش یه آتو بگیره همذات پنداری میکنم...نه! ازش آتو نمیگره! خود ِ الاغش دست همه آتو میده! آره اینجوری بگم خیلی بهتره... همه میدونن این دخترک بی نقاب چقدر ضعیف و شکننده ست و سرتا پا نقطه ضعفه...همه میدونن که کافیه بهش بگی "پخخخ" تا بشینه زار زار به عمق اقیانوسها اشک بریزه و کم نیاره...کاش میتونستم یکی از این نقابها داشته باشم...کاش میتونستم حداقل ادای آدمای قوی رو در بیارم...کاش...منم از این نقابها میخوام جنگلی...خسته شدم دیگه... از خود ِ واقعیم خسته و بیزارم...

یهدا گفت...

امید، به همین سادگی!
به روزم

باران یا آشوبگر... چه فرقی می کنه... گفت...

حالم از هرچی نقابه بهم می خوره. فقط کافیه هیچکس رو تخمتم حساب نکنی. اونوقت دیگه لازم نیس واسه اینکه تنها نباشی، واسه اینکه قاطی بقیه شی یکی از این ماسماسکای چندش آور بچسبونی به خودت. این نه نصیحته نه شعار. خودت باش همیشه حتی اگه طردت کنن.

ساقي گفت...

جنگلي جان
به روز بودم...با ادامه ي بحث پيشين در رابطه با حجاب...

آرش گفت...

حرف حق میزنی، تلخیش رو حس کردن
زیاد به این موضوع فکر کردم

يانوس گفت...

خوب تو كه ميلان كوندار مي خوني توجه به جزييات رفتار و واكنش خودت و ديگران درباره ي يك رفتار خيلي جزيي عجيب نيست. و اينكه متاسفانه بسياري از انسان ها گرفتار كيچ هستند هيج حرفي نيست. ولي به نظر من با تمام اين توصيفاتي كه كردي انسان بايد خودش باشه. البته با كمي زيركي و دقت مي توني آدم هاي دورو برت رو در مدت كوتاهي بشناسي و انتخاب كني. ولي به نظرم هميشه بايد خودت باشي بدون هيچ ماسكي و در نهايت داشتن يه آينه ي(كسي كه تورو همانطور كه هستي ببينه) خوب خالي از لطف نيست.
موفق باشي

ساقی گفت...

به روزم جنگلی!
شما که نیستی اصلا!
نمیدونم توهم زدم که یه مطلب جدید گذاشته بودی یا واقعا گذاشته بودی!!!!

protester گفت...

من فازها،ژست ها و نقاب هایم را جا گذاشته ام،آخر این قدر حواس پرت بودم که شورتم را هم فراموش کردم به خشک شویی بدهم،خود را خیس کرده بودم و عریان تر از همیشه به بی خیالی خود می اندیشیدم.

یهدا گفت...

کجایی؟؟

ساقی گفت...

درود
به روزم با "میدان آزادی"!

ناشناس گفت...

Как я веб-сайт обладатель Я считаю, что содержание вопроса здесь грохот отлично, ценят его за ваш тяжелый труд. Вы должны держать его навсегда! Желаем удачи . Желаем Вам удачи!