۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

پرواز

جهنم:

حرفهای عاشقونم رو مثه بنزین میک می زنم و می ریزم کف دستم! سردمه! گرممه! این ناخوشی بی پایانه! من با تک تک لبخند ها خندیدم! اما معجزه ای رخ نداد! معجزه من نهایت عجزم بود! چرا خون باید تو این رگ ها حرکت کنه! من همون "گون"م که پام بسته است!یا شاید می خوام برم، پا ندارم! و سراسر حسرتم! واژه های نفرینی! من رو این واژه ها از تو جدا کرد! من رو تمدن از تو جدا کرد! برق! ای شاشیدم تو برق! برق شیطانی! من تمدن نمی خوام! من عقل نمی خوام! من متانت نمیخوام! من از اون برگ مو یا هر کوفت دیگه که دور عورتین رو گرفته باشه متنفرم! من سرنیزه ی سه سر می خوام! می خوام با اون سوراخ سوراخم کنن تا تمام این حشراتی که از درون دارن من رو می خورن، از من، که فقط یه حصار ناتوانم، بیان بیرون و از این جهنم درون به بیرون پرواز کنن!

برزخ:

واژه ها، واژه ها! یاد اون روز افتادم که فهمیدم اگه لغات رو با قلم چکش خرد کنی باز اون چشم عاشق، چشمای معشوق رو می بینه! یاد اون روز که می افتم می بینم ما بیخود خودمون رو فریب می دیم! مثه زندگی! ما همیشه رو همین کره زمینیم! خیلی هامون تا آخر عمر 10 روز دور از زادگاهمون نیستیم! بد زر زر میکنیم لا مصب عجب دهکده ایه! دهکده یه آرزوئه برای دلهای بیمار! و برای عده ی کمی واقعیته! خسته شدم! من جسیکا آلبا می خوام! من نمی دونم چی می خوام! لای موهای تو چنگ می خوام! تو بیا! بیا بشین! جون من! اگه من از تو نگاهت هفت تا "آلبا"تروس پرواز ندادم هر چی می خوای بگو! امروز میشه! فردا میشه! این وضع تنها نماد ترس من از از دست دادن داشته های بی ارزشمه! ترس از پرواز به سوی معبود!

دنیا:

لیوان شیرم رو می خورم و تایپ میکنم! در حالی که از تمامی مظاهر تمدن از کامپیوتر تا خوردن شیر متنفرم! دوست دارم وحشی باشم! اما نه وحشی تنها! از تو متنفر نیستم که برم وحشی شم! از تمدن متنفرم که نمی ذاره ما با هم وحشی بشیم! از غوز کمر، از برآمدگی شکم! از من با تمام وجوهی که تمدن بر من داشته! از آگاهی! دو گانه ی عشق و نفرت از آگاهی! از تسخیر معنای هستی و افتادن به حضیض سردرگمی! انگار دنبال فرصتی می گردم! فرصتی برای بازسازی! فشاری که از بیرون حس می کنی، هیچگاه وجود نداشته! دانایی را انگار از لای کتاب دیده ام! برایم مثل نفهمی در عشق است! مثل هیچ ندانی! مثل ازدواج با فرزانگی! اما من بایست آگاهی را ریپ(rape) کنم! باید زجه های خِرَد را زیر تکانه های و جودم حس کنم! ردم رو توی تنش بزارم! بذرم رو تو وجودش بپاشم و اونوقت برم! نیست شم! یا کمی رویایی تر: پروازکنم!

بهشت:

خودم و تو رو تصور می کنم! وحشی! بی هیچ نشانی از تمدن! همه چیز را خودمان کشف می کنیم! همه چیز را خودمان انتخاب میکنیم! من و تو وحشی هم می شویم! لذتها را با هم می جوییم! نامها را! نه نام نمی دهیم!قضاوت نمی کنیم! صدا نمی دهیم! برای انتقال معنا صدا را انتخاب نمی کنیم! ما لامسه را برای انتقال معنا انتخاب می کنیم! تا برای گفتن همواره پیش هم باشیم! ما برای گذشته و خاطره و حسرت هیچ معنایی در نظر نمی گیریم! ما برای آینده و نگرانی و ترس هیچ واژه ای نمی گذاریم! ما برای حال واژه ی حال را انتخاب میکنیم! نه ما واژه انتخاب نمی کنیم!نه! ما زمان را کشف نمی کنیم! ما هر بار یکدیگر را کشف می کنیم! ما هیچ گاه یکدیگر را تکرار نمی کنیم! چون نه حسرتی داریم و نه ترس و اضطرابی! تا بی نهایت در حال با هم حال می کنیم! در وحشی ترین نقاط جهان! در کنار هم! ما پرواز را واژه نمی کنیم! ما پرواز را تکرار نمی کنیم! ما سبک تر از خیال پرواز می کنیم!



هیچ نظری موجود نیست: