۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

باران انتگرال


حقیقت اینه که من یه بچه مثبتم!
مثه همه ی اونایی که بلاگ دارن منهای اونایی که بلاگ سکسی دارن!
ما مثبتا........................
اه ه ه اه اه ه ه ه اه اه ه
در این مثبت بودن احساس زن بودن می کنم!
و فارغ از هر نگرش جنسی و مذهبی و فمینیستی و آنتی فمینیستی زن بودن برایم یعنی کم بودن مردانگی!
و این شاید با سیگار و سکس و .... درست نشه!
نما مسئله نیست!
درون مردانگی کم دارد!
شاملو هم می نوشت چون مرد!
اما من از این نوشتن احساس ضعف می کنم!
با سبیل هم که بنویسی شبیه جوانیهای نیچه باز هم!
ضعفیست!
چون فرار!
چون پیچ وتاب های لیز یک پری دریایی در دستان یک ماهیگیر پر توان!
اینجا جای فرار بوده برایم و عرصه ی مردانگی ام عرصه ایست که از آن گریخته ام!
من از درس گریخته ام!
نه!
از ریاضی!
و چه بی پناه بوده ام چون دخترک گریانی زیر باران!
و تنهایی ام لای چشم های گنگ و نفهم و رهای تو بیشتر می شود!
برای همین از باران متنفرم!
مثل یک خاطره بد کودکی!
و زن همسایه ای که نصف تقصیر های زندگی ام تقصیر اوست و غازی هایی که برای پسرش درشت می کرد تا ما دیر برسیم و زیر باران بمانیم!
و روزی که خیس رسیدم!
جوری که آب می چکید از ما در آستانه کلاس و معلم مرا راه نداد و .....
و این حکایت نفرتم از باران بود و حس ترس آمیخته به نفرت از خیس شدن ....
باز جلوتر مسلبقه ی ریاضی بود!
من همیشه اول بودم!
بهترین!
تا اینکه ؟آن امتحان خیلی سخت آمد ومن هیچم شدم!
و دروغ گفتم!
و................................
داستان خیلی طولانی تر از حوصله توست و تعریف کردنش بیشتر از اعتماد بنفس من طول می کشد!
و در دبیرستان!
انتگرال فرار من از ریاضی بود
و رشته ی دانشگاهی پر از انتگرال من!
و شکست هایی که روحم را به نازکی مو کرد!
جوری که گریه ام می گرفت چون چهارم دبستان!
و هنوز هم می گیرد!
چه تفاوت که مرا می شناسی یا نه!؟
جورچین این کلمات را بیش از انتگرال دوست دارم!
و این زنانگی من است!
و امروز ایستاده ام در برابر 4 -5 فرمول کوچک!
و باورم نمی شود که چه ساده تحقیرم کردند!
همین فرمولهای کوچک!
باورم نمی شود!
و پا برهنه بر تیغ دو لب نفرت و عشق به آنها می نگرم!
هی تو!
می دانی چقدر تحقیر شذه ام؟
برای اینکه نمی دانستمت!
نمی دانی!
مگر که زنی پستان بریده باشی! یا مردی بی خایه!
بر قله های افتخار پایش می لرزد و صدایش!
و پی همراهی می گردد!
یا تکیه گاهی!
و این اوج زنانگی یک مرد است!
که جای چشم دوختن به افق لای انگشتان زنها دنبال پر پرواز خود بگردد!
این زمان به خود می نگرم مثل کسی که یکدستی از قله ای بالا آمده باشد!
در حالی دستش سالم است!
و تنش سراسر زخم است و عرق و خاک!
باد می آید و سوز!
من برهنه می شوم!
و باران گل می کند و می شوید تنم را!
و من نمی دانم بایست بر این حماقت گریست یا بر این توانایی لبخند غرور زد!

۶ نظر:

زنبور عسل گفت...

تازه امروز شناختمت
تو همان من هستی که مدتها بود گمت کرده بودم
یک روح در دو بدن
یک تکانه
یک تکانه بزرگ
یک تکانه خیلی خیلی بزرگ

ساقی گفت...

درود
طولانی اما زیبا...
اشکهامان خشکیده و لبخندهامان به یغما رفته!چه باید کرد؟!

ساقی گفت...

درود
طولانی اما زیبا...
اشکهامان خشکیده و لبخندهامان به یغما رفته!چه باید کرد؟!

مازیار گفت...

با من از مرگ بگو ... ولی از انتگرال نه !
التماس می کنم یادآوری نکن به گه خودن افتادن هایم را در راه پاس کردن معادلات دیفرانسیل

MAT گفت...

بابا شماها چه حالی دارید رفتید رشته های ریاضی و فنی خوندید ..من خودم طراحی صنعتی میخوندم به 2 ترم نکشیدم..انصراف . اصلا نمی تونم تصور کنم روزی برم دوباره پاری این درسهای چرت و پرت بشینم ...فلسفه وجودیشون رو درک نمی کنم ..

م. غریبه گفت...

عالی بود؟ نه عالی تر از عالی بود! لذت بدم بسی بسیار!