۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

روان چون آب


سلیس تر باید بگویم!
و آرامتر
در گوشت!
که دوست دارم تازگی تنت را
و نباید بگویم این را
تا که بغض شود و اشک!
که بریزد گونه ام را!
تو بیا!
بی نام
بنشین!
بی سخن!
مرا میهمان باش!
کشفم کن!
بی نشان!
تا من در جنگل پر تلاطم روحت
مانداب انتظار را
پر کنم از نیلوفرهای هیجان جاری بوسه!

۲ نظر:

ترانه گفت...

سلام
چیز مبهمی تو نیست اخه خمینی را تو ماه می بینن درگیر یک عکس اند که پارهه شده منظور این بود . می گن توقلبشون جا داره دیگه این ادا و اصول ها چیه دارن درمیان.
اره لامسب ولن کن نیست . مرده اش هم فتنه داره .
راستی می بینم که عاشق شدین ...
بابا عاشق
اصلا بهت نمیاد .

مازیار گفت...

بعد از اون انگ همجنسبازی که به من زدی خواندن این مطلبت یکم حالم رو بد کرد !!