۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

بی تردید




پر از بغضم!

چه جور فراموش کنم!

متنفرم! از ناظر بودن! ناتانائیل! نوبت ما کی می رسد! و ما در نوبتمان چه می کنیم! باید درس را بی خیال شم! بچسبم به فعالیت انقلابی و ...! خیلی ها این کار رو می کنن! من هم این کار رو می کردم! ناتانائیل تو هم مثل من می ترسی؟ تو چه چیز برای از دست دادن داری؟ من چه چیزی دارم!؟! ناتانائیل دوست دارم تلاش کنم اما یاد سنگ اخوان می افتم که هر دو رویش دعوت به زیر و رو کردن می نمود! با چه نوشته اند سرنوشت ما را! چرا یک روز برای جلوگیری از فساد قیام کردیم که این بار علیه باند جلوگیری از فساد قیام کنیم؟ البته ما موجیم که آرام نگیریم و آرامش ما عدم ماست! و همچنین به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل!

تردید ناتانائیل!

همین تردید ما ضعف ماست! دشمن استوار است بر خصومتش و ما گرفتار چه کنم و چه نکنم! قضیه این است که دفاع مقدس ما از حق خود وقتی نمی گیرد! هرکس به سهم خود! در جایگاه خود! اما تردید نه رفیق! بیا تا دلت از تردید بشورم! بردگی نکنیم! آزادی ذات من و توست و نیازیست که نیاز به اثبات ندارد!کار خود را بکن! آزاد زی! و فریاد بزن آنجا که حقت را لگد می کنند و لگد بزن آنجا که خودت را لگد می کنند! گلوله بزن آنجا که گلوله می زنند! تردید در چه می کنی؟ این واکنش عادی موجود زنده است! چرا مثل خروس عقیم نشسته ای؟ که غذا بدهدت آن که خایه ات را کشیده؟؟؟!!!؟؟؟

بگذار بمیریم ناتانائیل! خونین شویم! اما زنده باشیم! نفس بکشیم! این دو روز را! این یک دم را آزاد باشیم! ما پیروزیم! این بی تردید آخر داستان است! ولی تو آن مرد غوزی نباش که عینکش را عقب و جلو می کند تا خبر پیروزی انقلاب را از روزنامه یا اینترنت یا .... بخواند!

بگذار در بهار پیروزی یا سربلند و شادمان و پایکوب باشیم و با مشتهای گره کرده مان آخرین خرابه های سست این نظام را بریزیم! و یا یک لاله ی سرخ وحشی که از هلهله ی سر نگونی ظلم در بیابانهای اطراف شهر دمیده بر مزار یک جنگلی!




هیچ نظری موجود نیست: